خوش آن نسيم که بوئي ز زلف يار آرد

شاعر : عبيد زاکاني

به عاشقي خبر يار غمگسار آوردخوش آن نسيم که بوئي ز زلف يار آرد
به باغ مژده‌ي ايام نوبهار آردبه سوي بلبل بيدل برد بشارت گل
وز آن ديار پيامي بدين ديار آردخوشا کسي که سلامي بدان ديار برد
عنايتي به سر عاشقان زار آرداگر نه پيک نسيم بهار رنجه شود
که يادش از من مهجور دلفکار آردکه حال من به سر کوي يار عرضه کند
بلا که بر سر خاطر به اختيار آردبه اختيار نکردم جدائي از بر يار
غريب بي سر و پا را که در شمار آردغريب شهر کسانم که در شمار آيم
که روي عجز به درگاه کردگار آردعبيد را به از آن نيست در چنين سختي
تهوري کند و دولتي به کار آردمگر که بخت بلندش ز خواب برخيزد
ز موج لجه‌ي ايام برکنار آردکه آن غريب پريشان خسته کشتي عمر
به سوي بارگه شاه کامکار آردچو بخت دولت اقبال و فتح و نصرت روي
به زخم تير فلک را به زينهار آردجمال دنيي ودين خسرويکه روز نبرد
سموم قهرش اگر رو به کوهسار آردز ترس کوه بلرزد کمر بيندازد
شکست در نفس آهوي تتار آردبه گاه لطف دم خلق عنبر افشانش
براي چرخ نهم تاج افتخار آردجهان پناها آني که گرد موکب تو
قضا ز فتح و ظفر بر سرش نثار آردهماي چتر تو چون سايه بر جهان افکند
به پيش رفت تو بي‌دفع و انتظار آردهر آرزو که ز بخت امتحان کني در حال
عنايت تو کسي را که در حصار آردز جور چرخ جفا پيشه در امان باشد
زمانه از پي او ريسمان و دار آردحسود جاه ترا تخت و تاج بايد ليک
کمان ونيزه و شمشير و تيربار آردعدو نشاند نهالي و بهر کشتن او
براي گوش امل در شاهوار آردخجسته کلک تو دايم ز بحر جود و کرم
متاع شعر به بازار روزگار آردهمه ثناي تو گويند هر زمان کامروز
به قدر طاقت و امکان و اقتدار آرددعا به پيش تو آرم که هرکسي تحفه
زمانه مژده‌ي اقبال پايدار آردتو پايدار بمان تا ابد که بخت ترا